استاد شهریار تا چهل و هفت سالگی مجرد بود و به یاد عشق جوانی اش ایستاد
ودر دوران جوانی وقتی به خواستگاری معشوقش رفت به او جواب رد دادند چون از
مال دنیا بی بهره ماند ولی وقتی در یک روز سیزده به در معشوقه ی دوران جوانیش را
با همسر ثروتمندو بچه به بغل دید این شعر را سرود که واقعا معرکه است
سر و همسر نگرفتم که گر و بود سرم
تو شوی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوس
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر وسیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق آزادگی و حس و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم
:: برچسبها:
حافظ,